سربازی اگه معافیت خاصی نداشته باشید 21 ماه طول کشه، بنابراین چندان غیرمنتظره نیست که در یک انتخابات سطح کشور، شما نیز وظیفه حراست از صندوق رو پیدا کنید.

در طول دوران آموزشی ما (اعزام اردیبهشت 96) بسیار مسئله انتخابات رو به ما گوشزد می کردند و حتی بارها ما رو بخاطر این قضیه می ترسوندند. حقیقتا خودمون هیچ ایده ای نداشتیم که نقش ما در انتخابات چه خواهد بود. آشنایانی که سابقه داشتند احتمال می دادند که ما رو به یک روستا بفرستن و حسابی چیزمیز بخوریم. فرمانده ها ولی به آمادگی ما تاکید داشتند.

یک روز مانده به انتخابات ما رو در میدان صبحگاه جمع کردند و در کمال تعجب دیدیم تعداد زیادی اتوبوس vip اونجا هست. ما قرار بود به دو استان قزوین و زنجان اعزام بشیم و از اونجا که به بخش های دیگه (مانند شهر و روستاها) تقسیم بشیم. من زنجان افتادم. ما رو همه به ستادی در زنجان بردند (اسمش یادم نیست) و در یک جایی شبیه کلانتری اسکان دادند (در نمازخانه). قرار بود دنبال ما بیان و ما رو ببرند. در اون ستاد سرگرد مسئول (شایدم سرهنگ! یادم نیست) برخورد بسیار خوبی با ما داشت و تا حد امکان سعی کردند خوب پذیرایی کنند . شب هنگام چند تا ماشین پلیس اومدند و ما رو به خوابگاهی بردند. اون خوابگاه در مقایسه با پادگان مثل بهشت بود. صبح ساعت 4 ما رو بیدار کردند و مشخص شد من باید به بخشی از زنجان به نام سلطانیه برم. من و چند نفر دیگه رو با مینی بوس به روستا بردند. اونجا اسم های ما رو می خوندن و هرکدوم ما به یک کادری سپرده می شدیم . ظاهرا در هر ستاد یک کادری ، یک سرباز و یک فرد عضو سپاه مسئولیت رو به عهده می گرفتند (در شهرها مسلما بیشتر بود). اون 2 تا (کادری و سپاهی) مسلح بودند و من تنها کسی بودم که تونفا به دست داشتم. ما 3 تا در یک روستای گرم و بیابان گونه در یک مدرسه مسئول صندوق شده بودیم. بین هزار نفری که اون روز رای دادن یک جوان هم ندیدم. احتمالا روستا فرد جوان نداشته یا جوان ها حس رای نداشتند ولی شور و ذوق سایرین برای رای دادن خیلی چشمگیر بود. پیرمرد و پیرزن هایی بودند که ساعت ها پشت در منتظر می ماندند تا رای بدهند.

من به محض ورود به مدرسه طبق چیزی که در پادگان بهم گفته بودند تک تک کلاس ها و سوراخ های مدرسه رو گشتم تا از عدم وجود هرگونه بمب یا مواد آسیب زا اطمینان حاصل کنم که با خنده کادری همراهم مواجه شدم و به من می گفت بیخیال بشینم تا انتخابات تموم بشه!

 

برخورد کادری ، همراه سپاهی ، مسئولین مدرسه (که مسئول صندوق هم بودن) همه عالی بود. کار من این بود که با تونفا جلوی در می ایستادم و نمی گذاشتم بیشتر از چند نفر وارد محوطه بشن تا نظم صندوق به هم نخوره. در این حین چندین بار با بچه های روستای مذکور که در حیاط مدرسه توپ بازی می کردن هم درگیر شدم ! 

هرچه در پادگان غذای بیخود به ما می دادند در انتخابات سنگ تمام گذاشتند. زرشک پلو با گوشت و نوشابه و دوغ فرستاده بودند که نوبتی به نمازخانه مدرسه می رفتیم و میل می کردیم. 

نزدیک غروب دیگه تقریبا مردم کم شده بودند و رای گیری هم داشت تموم میشد. اواخر شب که تموم شد صندوق رو به نمازخانه بردند و دور هم شروع به شمردن آرا کردند.  کم کم سربازهای دیگه هم که به روستاهای اطراف رفته بودن به نمازخونه اومدن و همه یه گوشه جمع شدیم و من همونجا خوابیدم.

وقتی بیدار شدم نمازخانه خالی بود ! تقریبا صبح شده بود. وحشت همه وجودم رو گرفت که مبادا بدون من برگردند و سریعا به بیرون مدرسه دویدم و یک مینی بوس در حال حرکت دیدم. چند نفر داد می زدن بدو !!! بدو !!! هرجور بود رسیدم !

از اینجا به بعد همه چیز مع شد. برگشت به ستاد و متعاقبش برگشتن به پادگان.

 

گذشته از مسئله حمام نکردن در این چند روز (که برای بعضیا آزاردهنده میشه) ، انتخابات یکی از بهترین بخش های آموزشی بود و یه جور مرخصی به حساب میومد.

امیدوارم نصیب شما هم بشه !!!

سربازی در زمان انتخابات

نگهبانی و حمله به پادگان !

روز دوم آموزشی : تو چشم نباشید !

رو ,یک ,هم ,انتخابات ,مدرسه ,بودند ,ما رو ,رو به ,در یک ,که در ,کردند و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود رمان دست نوشته های محمد رضوانی پور رسانه خبری فریدنیها تکنولوژی شیمی ساختمان تجارت - ترخیص کالا - بخشنامه های گمرکی و بازرگانی آموزش موسیقی کودکان یا آموزش ارف ،آموزش بلز و فلوت فایل گرام تکین هاست ملاقه